پیرمرد ودختر

[cb:blog_page_title]

[cb:blog_slogan]

[cb:blog_page_title]

[cb:blog_title]
[cb:blog_page_title] [cb:blog_address]

روی نیمکتی چوبی ؛روبه روی یک آب نمای سنگی
پیرمرد از دختر پرسید
غمگینی؟
نه
مطمئنی ؟
نه
چرا گریه می کنی؟
دوستام منو دوست ندارن
چرا؟
چون قشنگ نیستم
قبلا اینو به تو گفتن؟
نه
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
راست می گی ؟
 از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت



نظرات شما عزیزان:

sorosh
ساعت13:28---24 مرداد 1393
سلام وبت محشره خسته نباشی امید وارم تو هم ب من سر بزنی و حتما نظر بدی. راستی اگه خواستی هم از طریق بازدیدت کسب درامد کنی بنرشو گذاشتم تو سایت http://khiabanmusic.loxblog.com/

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 24 مرداد 1393برچسب:, | 13:6 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

.: Weblog Themes By K 2 C O D :.