خانه ی پروانه
درخانه ی بی بی بود یک باغچه ی کوچکگل های قشنگی داشت،هم لادن و هم میخک
من رفتم و اهسته یک شاخه ی گل چیدم
ناگاه صدایی گفت: ای وای! چه ترسیدم!
پروانه ای آنجا بود با خشم سخن می گفت
او هرچه دلش می خواست بی ترس به من می گفت
می گفت چرا گل را از باغچه می چینی ؟
خوابیده ام این جا من آیا تو نمی بینی ؟
زیبایی گل ها را در باغچه باید دید
هرگز گل زیبا را از شاخه نباید چید
گل، خانه ی پروانه گل، سفره ی زن بور است
هرکس نمی بیند چشم دل او کور است
چار فصل
فصل اول ساده است مثل املای بهارمثل جشمه ، مثل رودمثل باد و مثل بار
فصل دوم آسمان صاف وآبی می شود
روز های گرم ان افتابی می شود
فصل سوم شاخه ها ، باز رنگین می شوند
برگ ها هم پای باد توی کوچه می دوند
فصل چارم پنبه ای است ،سرد و یک دست و سفید
وقتی این هم شد تمام، می رسد تعطیل عید
آسمان شب
آسمان شب چه زیباست،غرق نور است و ستارهباز هم وقتی بخوابم ، خواب می بینم دو باره
خواب می بینم که اسبی ، می پرد دراسمان ها
من به روی آن سوارم ، میروم با او به هر جا
گاه مهمان عطارد ، گاه با ناهید هستم
گاه گاهی پیش ماه ام ف گاه با خورشید هستم
گاه در یک گوشه ابری اشک می ریزد برایم
گاه آن بالا ستاره ، نور می پاشد به پایم
تا ببینم خواب خود را می روم در رختخوابم
آ سمان غرق ستاره ست باز هم باید بخوابم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: