دختری که مو نداشت
هلیا مو نداشت.یادش نمی آمد کی مو هایش را کوتاه کرده...
حتی یادش نمی آمد روزی مو های بلندی داشته یا نه؟
به آینه و به چشم هایی که با تعجب نگاهش می کردند ،نگاه نمی کرد.
بازی های کودکانه را فراموش کرده بود.
چون بقیه بچه ها مو داشتند .
هلیا ، با سری که مو نذاشت به علفزار ها می رفت .
کنار پرنده ها می نشست...به ابرها نگاه می کرد وبه صدای باد گوش می داد.
و وقتی توی برکه نگاه می کرد، ابرهای سفید مو هایش می شدند .
و وقتی صبح های زود روی نرده ها می نشست...گنجشک ها برایش آواز می خواندند .
و وقتی ظهر ها افتاب روی گندم زارها می تابید...هلیا، بلند ترین موی طلایی دنیا را داشت ...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: