[cb:blog_page_title]

[cb:blog_slogan]

[cb:blog_page_title]

[cb:blog_title]
[cb:blog_page_title] [cb:blog_address]

سلام دوستای گلم

امروز می خوایم با میوه ها یک درخت پاییزی درست کنیم

این درخت رو با خربزه و هندوانه و طالبی درست می کنیم

 

با قالبی مثل مدل برگ هندوانه و خربزه و طالبی رو ببرید و مدل بدید

 

گلابی اگر بمونه رنگش قهوه ای میشه

می تونید از کلابی برای بدنه درخت استفاده کنید

حالا درخت رو بچینید

برای زیبایی بیشتر می تونید از نخود هم استفاده کنید


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:, | 14:40 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |


تخم مرغ

 

تخم مرغ حاوی پروتئین است و یکی از خوراکی هایی است که بطور طبیعی پر از ویتامین د است و باعث می شود که بدن کلسیم جذب کند. خوردن پروتئین در وعده صبحانه به بچه ها کمک می کند که مدت زمان طولانی تری سیر بمانند.


  • جو دوسر

 

تحقیقات نشان می دهند که بچه هایی که جو دو سر می خورند بهتر می توانند در مدرسه به درس توجه و دقت کنند. حبوباتی که غنی از فیبر هستند، مانند جو دو سر، به آرامی هضم می شوند و به بچه ها انرژی بیشتری می دهند.


  • میوه ها

 

هر میوه ای برای بچه مفید است و مواد معدنی و ویتامین های لازم برای بدنش را تأمین می کند. میوه ها فیبر هم دارند و دستگاه گوارشی بدن را سالم نگه می دارند.


  • شیر

 

پروتئین و کلسیم موجود در شیر و لبنیات برای مغز و بدن بچه سوخت کافی فراهم می کند. پروتئین به ساخت بافت مغزی کمک می کند و کلسیم استخوان ها و دندان های او را محکم نگه می دارد.


  • بلوبری

 

سالهاست که بلوبری جزو سالم ترین میوه ها شناخته می شود و آنتی اکسیدان فراوانی دارد. حالا پژوهشگران می گویند که علاوه بر محافظت در برابر بیماری قلبی و دیابت و بهبود کارکرد مغز، به کاهش چربی سمی هم کمک می کند.


  • توفو

 

غذاهایی که از سویا درست می شوند منبع خوبی از پروتئین هستند و مزایای ضدسرطانی دارند. توفو برای دختران خوب است، زیرا تأثیر محافظتی بر بدن آنها و بافت های سینه دارد.


  • گوجه فرنگی

 

این گیاه پر از لیکوپین است. لیکوپین در برابر بسیاری از سرطان ها از بدن محافظت می کند. پختن گوجه فرنگی آن را سالم تر می کند، زیرا حرارت موجب آزاد شدن لیکوپین می شود. همراه کردن آن با چربی های سالمی همچون روغن زیتون باعث می شود که جذب آن بالا برود.



 

خوراکی های مقوی
خوراکی های مقوی

  • کلم

 

بچه ها بخاطر ترد بودن و طعم کلم شاید آن را بیشتر از سبزیجات و کاهو دوست داشته باشند. خانواده کلم مانند کلم پیچ، بروکلی و کلم برگ دارای موادی هستند که ریسک ابتلا به انواع سرطان را کاهش می دهند و گوارش را بهتر می کنند. همچنین سموم بدن را با آزاد کردن آنزیم هایی دفع می کنند.


  • سالمون

 

سالمون حاوی چربی های سالم امگا سه است و رشد مغزی را افزایش می دهد و افسردگی را کاهش می دهد. همچنین خواص ضدالتهابی خیلی خوبی دارد. سعی کنید سالمون های وحشی مصرف کنید که جیوه کمتری دارند و امگا سه آنها بیشتر است.


  • کاکائو

 

پودر کاکائو یکی از منابع سرشار فلاوونوئید است که فشار خون را تنظیم می کند و برای قلب و دهان مفید است. همچنین از پوست کودک در مقابل آفتاب محافظت می کند.


  • لوبیای سیاه

 

لوبیا و حبوبات منابعی غنی از پروتئین هستند و فیبر و کلسیم زیادی دارند. هرچه رنگ لوبیا تیره تر باشد، بهتر است. همچنین در مقابل بیماری قلبی و کلسترول بالا از بدن محافظت می کند.


  • ریحان

 

این گیاه پر از آنتی اکسیدان، ویتامین آ، ث و کا است و آهن، پتاسیم و کلسیم بالایی دارد و به گوارش کمک می کند. همچنین سر درد را خوب می کند.


  • ماست یونانی کم چرب

 

این ماست ها باکتری های مفیدی دارند که ایمنی را تقویت می کنند و به هضم و گوارش کمک می کنند. دو تا سه برابر بیشتر پروتئین دارند و قند آنها کمتر از ماست های معمولی است.


  • دارچین

 

تحقیقات نشان داده است که این ادویه به تنظیم قند خون کمک می کند و به بچه ها انرژی می دهد. می توانید آن را در غذای حبوبات، پنکیک، صبحانه و ماست بچه بریزید.


  • مغزها

مغزهایی مانند بادام و گردو چربی های سالم دارند و به رشد بچه ها و سلامت قلب آنها کمک می کنند. کمی مغز بادام یا گردو در صبحانه به بچه انرژی زیادی می دهد


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 16:0 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 15:50 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

دندانم را مسواک می زنم

 

دندانم را مسواک می زنم

کتی گفت: مامان جون! مرا به پارک نمی بری؟
مادر گفت: اول صبحانه ات را بخور، بعد هم دندان هایت را مسواک بزن تا به پارک برویم.
کتی پارک رفتن را خیلی دوست داشت، دلش می خواست زودتر به پارک برود.
برای همین صبحانه اش را خورد، اما تنبلی کرد و مسواک نزد.
کتی در پارک بازی می کرد که یک دفعه گفت: وای دندانم! مامان دندانم درد می کند.
مادر کتی دندان او را نگاه کرد و گفت: ای وای! دندانت کرم خورده وسیاه شده!
کتی پرسید: دندانم چه جوری کرم خورده؟ چرا درد می کند؟
مادرش گفت: حیوان های کوچولویی به اسم باکتری، دندان را می خورند و خراب می کنند.
آن وقت دندان، درد می گیرد.
کتی پرسید: این باکتری ها از کجا می آیند؟ چطوری توی دهان ما می آیند؟
مادر گفت: بعد از اینکه غذا می خوریم، اگر مسواک نزنیم، ذره های کوچولوی غذا به دندان های ما می چسبند.
آن وقت دندان سیاه می شود ودرد می گیرد.
کتی گفت: مامان جون، چطوری این باکتری ها را از روی دندانهایم جدا کنم؟ چه کار کنم که دندانهایم خراب نشود؟
مادرش گفت: اگر همیشه بعد از غذا مسواک بزنی، این باکتری ها از بین می روند و دندانها خراب نمی شوند.
کتی گفت: مامان جون! برگردیم به خانه، می خواهم مسواک بزنم.
مادرش گفت: چی شد؟ مگر مسواک نزده بودی؟
کتی گفت: نه مامان جون! ببخشید، من مسواک نزده بودم، ولی از این به بعد مرتب مسواک می زنم.
مادر کتی گفت: آفرین دختر خوبم! الان می رویم، دندان هایت را مسواک بزن.
کتی با خودش گفت: اول دندان های بالا را مسواک می زنم، بعد دندان های پایین را.
کتی دهانش را باز تر کرد تا دندان های عقبی را خوب مسواک بزند.
او پشت دندان ها را هم مسواک زد.
اگر دندان هایتان را خوب مسواک بزنید، باکتری ها از روی دندان ها کنار می روند و فرار می کنند.
از آن به بعد، کتی هرجا می رفت، به همه بچه ها می گفت: بعد از خوردن صبحانه، ناهار یا شام، حتما مسواک بزنید.
برای این که باکتری ها دندان هایتان را خراب نکنند، مسواک زدن یادتان نرود.


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 15:49 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

شیلا آشپز می شود

 

شیلا آشپز می شود

شیلا کوچولو هر روز خاله بازی می کند.
امروز توی خاله بازی، برای عروسک هایش غذا می پزد.
او عروسک ها رادر اتاق می نشاند و خودش به آشپزخانه می رود.
تا برایشان غذا بپزد.
شیلا کوچولو میز را آماده می کند.
صندلی ها را کنار آن می گذارد.
شیلا کوچولو صدا می زند:عروسک  مو طلایی !غروسک مو مشکی بفرمایید.بیایید غذا بخورید.
شیلا کوچولو از عروسک ها می پرسد: کی سوپ می خورد؟ ببینید چه سوپ خوش مزه ای پخته ام.
بشقابت را بده تا برایت سوپ بریزم.
اما مواظب باش نسوزی.
چون سوپ داغ است.
چند بار آن را فوت کن.
بعد قاشق را بگذار دهانت!
وقتی عروسک  ها غذایشان را خوردند،شیلا کوچولو برایشان نخود فرنگی و هویج آورد.
او به عروسک مو مشکی می گوید: چرا غذایت را نخوردی عزیزم.
باید غذایت را بخوری.
حالا من کمکت می کنم. دهانت را باز کن،یک قاشق به خاطر من ! یک قاشق به خاطر بابا! خب حالا غذا تمام شد.
بیایید اینجا روی مبل بنشینید تا برایتان چای و شیرینی بیاورم.
او عروسک ها را روی مبل اسباب بازی نشاند.
بفرما چای با کیک!
نوش جانت!
شیلا کوچولو خاله بازی را خیلی دوست دارد.
دلش می خواهد همیشه از این بازی ها بکند.


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 15:48 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

سوسکی خانم کجا میری؟

 

سوسکی خانم کجا میری؟

یکی بود یکی نبود.
زیر گنبد کبود ،گوشه ی یک مزرعه ی سبز و قشنگ خاله عنکبوت با شاگردش سوسکی خانم نشسته بود.
چه کار می کرد؟ برای همسایه ها لباس می بافت. لباس های رنگ و وارنگ ،خیلی قشنگ. یکی زرد، یکی سبز، یکی به رنگ گلها و یکی به رنگ دریا.
روز ها کار خاله عنکبوت و سوسکی خانم همین بود.با نخهای پشمی و رنگارنگ لباس می بافتند و آواز می خواندند:
نشسته ایم با شادی       دوباره توی خانه
لباس نو می بافیم       دوباره دانه،  دانه
یکی به رنگ دریا      یکی به رنگ صحرا
زرد و سفید و قرمز     رنگ لباس گل ها
اما یک روز گلوله های پشمی خاله عنکبوت تمام شد.
خاله عنکبوت به شاگردش سوسکی خانم گفت:سوسکی جانم ، مهربانم، زود تر راه بیفت و برو نخهای پشمی بگیر و بیاور.
سوسکی خانم بدون این که از خاله عنکبوت بپرسد کجا بروم و از چه کسی بگیرم ، راه افتاد ورفت.
سوسکی خانم وسط راه رسیده بود که یک دفعه یادش امد از خاله عنکبوت نپرسیده است کجا برود.
از چه کسی پشم بگیرد. سوسکی خانم با خودش گفت:طوری نیست ، در می زنم.
به هر کسی رسیدم می پرسم.
سوسکی خانم رفت و رفت به یک خانه رسید. جلو رفت و در زد.
تقو تق تق یک نفر جواب داد: کی هستی؟ سوسکی خانم گفت:
ای تو که پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
اما کسی که در را باز کرد یک مرغ بود.
خانم مرغه گفت: قد قد قدا! شما کجا؟ اینجا کجا؟سوسکی خانم جان نگاه کن من اصلا پشم ندارم.
پر دارم نمی توانم به تو نخههای پشمی بدهم. باید بروی جای دیگر.
سوسکی خانم از مرغه خدا حافظی کرد و رفت تا به یک خانه ی دیگر رسید.
به در کوبید. تق تق تق یک نفر از پشت در جواب داد:بله بفرما کی هستید؟ سوسکی خانم جواب داد:
ای که تو پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
ولی کسی که در را باز کرد، گاو بزرگ مزرعه بود.
سوسکی خانم را دید. خندید و گفت:سوسکی خانم جان نگاه کن.
من یک پوست کلفت دارم. پشم ندارم. من نمی توانم به شما نخ های پشمی بدهم.
سوسکی خانم از گاو هم خدا حافظی کرد . رفت و رفت و رفت تا به یک خانه ی دیگر رسید.
در را کوبید تق تق تق کسی پشت در بود. جواب داد: آمدم کی هستی؟ سوسکی خانم باز گفت:
ای تو که پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
اما کسی که در را باز کرد یک گربه ی خواب الود بود. گربه خمیازه ای کشید و گفت: سوسکی خانم جان، نگاه کن.
من روی بدنم مو دارم.پشم ندارم من نمی توانم به تو نخهای رنگی بدهم.
سوسکی خانم با این که خسته بود، باز راه افتاد رفت و رفت ورفت.خسته که شد روی یک سنگ بزرگ نشست  آهسته گریه کرد.
یک دفعه از زیر سنگ بزرگ یک نفر سرش را بیرون آورد. سوسکی خانم ترسید.
از روی سنگ پایین پرید. کسی که سرش را از زیر سنگ بیرون آورده بود گفت: نترس،نترس من یک لاک پشت هستم تو کجا می روی؟ این جا چه کار می کنی؟
سوسکی گفت: آمدم پشم بخرم،برای خاله عنکبوت ببرم. شما نخ های پشمی دارید به من بدهید؟ لاک پشت گفت:من فقط روی بدنم این سنگ بزرگ را دارم. پشم ندارم. نمی توانم به تو پشم بدهم.
برو شاید آن طرف مزرعه بتوانی پشم پیدا کنی.
سوسکی خانم هم خسته هم غصه دار می خواست دست خالی پیش خاله عنکبوت برگردد ولی خجالت می کشید تازه اگر دست خالی برمی گشت هم خودش و هم خاله عنکبوت بی کار می شدند.
چون نخ های پشمی نداشتند که لباس ببافند.
سوسکی خانم داشت فکر می کرد و راه میرفت که میان علف ها چشمش به یک نفر افتاد که علف می خورد.
جلو رفت خوب نگاه کرد کسی که علف می خورد پشم داشت آن هم چه پشم هایی، سفید و قشنگ و فرفری.
سوسکی خانم با شادی جلو دوید و گفت:
ای که علف می خوری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
تا ببرم به خانه
لباس نو ببافم
از آن ها دانه دانه
کسی که میان علف ها بود کسی نبود جز گوسفند سفید مزرعه.
گوسفند سفید نزدیک سوسکی خانم امد به او نگاه کرد ولی نگفت من نخ های پشمی ندارم.
خندید و گفت:
بفرما
خوش آمدید به این جا
خانه در این جا دارم
پشم های زیبا دارم
یکی به رنگ آب است
یکی به رنگ آفتاب
یکی به رنگ گل ها
یکی به رنگ مهتاب
حالا بگویید از کدام یکی می خواهید؟
سوسکی خانم گفت: از همه رنگ می خوام. از پشم های خیلی قشنگ می خواهم.
گوسفند از پشم های رنگارنگی که توی خانه داشت به سوسکی خانم داد.
سوسکی خانم خوشحال پیش خاله عنکبوت برگشت.
خاله عنکبوت گفت: دست سوسکی خانم درد نکنه
سوسکی خانم هم گفت: دست آقا گوسفند هم درد کنه.
بعد دوتایی نشستند بافتند و آواز خواندند.
می نشینیم با شادی
دوباره توی خانه
لباس نو میبافیم
دوباره دانه دانه
یکی به رنگ دریا
یکی به رنگ صحرا
زرد و سفید و قرمز
رنگ لباس گل ها


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 15:47 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

خانه ی پروانه

 

خانه ی پروانه

درخانه ی بی بی بود یک باغچه ی کوچک
گل های قشنگی داشت،هم لادن و هم میخک
من رفتم و اهسته یک شاخه ی گل چیدم
ناگاه صدایی گفت: ای وای! چه ترسیدم!
پروانه ای آنجا بود با خشم سخن می گفت
او هرچه دلش می خواست بی ترس به من می گفت
می گفت چرا گل را از باغچه می چینی ؟
خوابیده ام این جا من آیا تو نمی بینی ؟
زیبایی گل ها را در باغچه باید دید
هرگز گل زیبا را از شاخه نباید چید
گل، خانه ی پروانه گل، سفره ی زن بور است
هرکس نمی بیند چشم دل او کور است

 

 

چار فصل

فصل اول ساده است مثل املای بهار
مثل جشمه ، مثل رودمثل باد و مثل بار
فصل دوم آسمان صاف وآبی می شود
روز های گرم ان افتابی می شود
فصل سوم شاخه ها ، باز رنگین می شوند
برگ ها هم پای باد توی کوچه می دوند
فصل چارم پنبه ای است ،سرد و یک دست و سفید
وقتی این هم شد تمام، می رسد تعطیل عید

 

آسمان شب

آسمان شب چه زیباست،غرق نور است و ستاره
باز هم وقتی بخوابم ، خواب می بینم دو باره
خواب می بینم که اسبی ، می پرد دراسمان ها
من به روی آن سوارم ، میروم با او به هر جا
گاه مهمان عطارد ، گاه با ناهید هستم
گاه گاهی پیش ماه ام ف گاه با خورشید هستم
گاه در یک گوشه ابری اشک می ریزد برایم
گاه آن بالا ستاره ، نور می پاشد به پایم
تا ببینم خواب خود را می روم در رختخوابم
آ سمان غرق ستاره ست باز هم باید بخوابم


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 15:46 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

دختری که مو نداشت

 

دختری که مو نداشت

هلیا مو نداشت.
یادش نمی آمد کی مو هایش را کوتاه کرده...
حتی یادش نمی آمد روزی مو های بلندی داشته یا نه؟
به آینه  و به چشم هایی که با تعجب نگاهش می کردند ،نگاه  نمی کرد.
بازی های کودکانه را فراموش کرده بود.
چون بقیه بچه ها مو داشتند .
هلیا ، با سری که مو نذاشت به علفزار ها می رفت .
کنار پرنده ها می نشست...به ابرها نگاه می کرد وبه صدای باد گوش می داد.
و وقتی توی برکه نگاه می کرد، ابرهای سفید مو هایش می شدند .
و وقتی صبح های زود روی نرده ها می نشست...گنجشک ها برایش آواز می خواندند .
و وقتی ظهر ها افتاب  روی گندم زارها می تابید...هلیا، بلند ترین موی طلایی دنیا را داشت ...


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, | 15:45 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

سلام دوستای گلم

وارد فصل پاییز شدیم. در این فصل برگ درخت ها به رنگ زرد و نارنجی در میاد

و برگ ها خشک میشه و می ریزه. حالا با هم یک درخت پاییزی درست می کنیم

 

برای این کار کاغذ های به رنگ زرد و قرمز و نارنجی رو ببرید

از کاغذ ها ، روزنامه ها، کتاب های مختلف که نیاز ندارید و کاغذهای کادو می تونید استفاده کنین

حتی می تونید کاغذها رو رنگ کنین

شبیه برگ ببرید

بعد سعی کنید با رنگ قهوه ای  تنه درخت رو درست کنین و مثل شکل زیر بچسبونید

اینم درخت زیبای پاییزی


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 مهر 1393برچسب:, | 10:5 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

سلام دوستای گلم


 

 

اول یک مستطیل می کشیم و از وسط خط افقی می کشیم و اونو نصف می کنیم

حالا خط های منحنی برای تپه ها می کشیم و یک دایره برای خورشید

حالا با خط ها مسیر یک رودخانه رو می کشیم

حالا شروع می کنیم روی تپه ها چمن کشیدن

خط تپه ها رو واضح می کشیم

چمن ها رو بیشتر می کنیم

حالا خط های رودخانه رو کامل می کشیم

حالا کنار رودخانه هم باز چمن می کشیم

حالا پشت تپه ها کوههای بیشتری رو می کشیم

حالا اون پشت ابر و پرنده هم می کشیم و بعد رنگ آمیزی می کنیم

اینم منظره زیبای ما برای طبیعت

حالا بهش کمی سایه روشن دادیم


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 مهر 1393برچسب:, | 10:5 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |




آغاز سال نو، با شادی و سرور
 
هم دوش و هم زبان، حرکت به سوی نور
 
آغاز مدرسه، فصل شکفتن است
 
در زنگ مدرسه، بیداری من است
 
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
 
هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام
مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید
 
فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید
 
شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار
 
دانش به نسل ما، می بخشد اعتبار
 
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
 
هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام
ای در کنار ما، آموزگار ما
 
چون شمع روشنی، در روزگار ما
 
روشن ز نور توست، کاشانه دلم
 
در کار من تویی، حلال مشکلم
 
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
 
هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام
فردا از آن توست، ای نسل چاره ساز
 
با یاری خدا، آینده را بساز
 
فردای روشن است، با وحدت کلام
 
از ما تو را درود، از ما تو را سلام
 
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
 
هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 مهر 1393برچسب:, | 9:47 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

 


سلام بچه ها خوبید

به یارو می گن بیا اینجا به انگلیسی چی می شه؟ میگه: کام هیر.

میگن حالا برو اونجا به انگلیسی چی میشه؟ میگه: میرم اونجا میگم کام

هیر

 


یارو می ره عروسی. فرداش رفیقش ازش می پرسه چه طور بود؟ یارو میگه خیلی عالی بود! روى من

 اسم یه گل گذاشته بودن و هى صدام می كردن.می گفتن اسگل باید برقصه!!!

 


یارو اول سخنرانیش هول میشه میگه بنام حضرت دوست که هر چه می کشیم

از اوست!

 


دو نفر داشتن تو یه ماشین بمب كار می ذاشتن.

یكیشون به اون یكی میگه: اگه این بمب الان منفجر شه چی كار كنیم؟ اون

یكی میگه نگران نباش من یكی دیگه دارم!

 


از یارو می پرسن سخت ترین کار چیه؟ میگه نمک تو نمکدون ریختن، چون

سوراخ هاش خیلی ریزه!

 


به یارو می گن: بابات به رحمت ایزدی پیوست.

می گه: رحمت ایزدی کیه؟

میگن: نه... منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت.

می گه: دیار باقی دیگه کجاست؟

میگن: یعنی دار فانی را وداع گفت.

می گه: دار فانی دیگه چه جور داریه؟

می گن: یعنی رخت از این دنیا بر بست.

می گه: منظورتون رو نمی فهمم.

می گن: الاغ! بابای خرت مُرد!

می گه: خر من که بابا نداشت

 


احوال پرسی ترکا:

حالا ما تلفن نداریم، تو نباید یه زنگی به ما بزنی؟

 


بچه ای که گم شده بود می ره پیش پلیس می گه: ببخشید شما خانومی رو ندیدید که من پیشش

 نباشم؟

 


خواننده تو عروسی میگه: خانوما، آقایون، دستا بالا، می‌خواهیم بریم بندر! ترکه داد میزنه: كجا؟ ما تا

 شام نخوریم هیچ‌جا نمیریم!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 5 مهر 1393برچسب:, | 9:46 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |

 

 

 

 

 

سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد.

 

 

 

 

 

ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد

 

 

 

 

 

 

 

و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.

 

 

 

 

 

 

دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط  زير خاك در امان هستم.

گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.

 

 

 

 

 

 

دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.

 

 

 

 

 

 

 

صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.

 

 

 

 

 

 

روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود.

 

 

 

يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند.

 

 

 

 

 

سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد.

 

 

 

 

 

حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه  خودش دانه هاي بسياري دارد.

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:, | 13:28 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |
   

جوجه

 

 

 

تخم خود را شكستي

چگونه بيرون جستي

جوجه جوجه طلائي

نوكت سرخ و حنائي

 

نه پنجره ، نه در داشت

نه كسي ز من خبر داشت

گفتا جايم تنگ بود

ديوارش از سنگ بود

 

 

تخم خود را شكستم

اينگونه بيرون جستم

دادم به خود يك تكان

مثل رستم پهلوان

 

 

برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:, | 13:22 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:, | 13:20 | نویسنده : هانیه وهلیا مهدیزاده |
.: Weblog Themes By K 2 C O D :.